سلام عزیزم....ببین چیزی که من از نوشته هاتون فهمیدم حدس میزنم دوستتون بخاطر وابستگی و علاقه بیش از حدشما نسبت به خودش ازتون داره فرارمیکنه...اون ناراحتی کوچیکی هم که پیش اومده بهونه کرده که ازشمادوربمونه...درکل رفتارش جوری بوده که نشون میده ارتباطشو باشما قطع کرده...
ینی ازشما ناراحت نیست فقط دیگه نمیخواد ادامه بده...
شمام که به اندازه کافی ازش معذرتخواهی و دلجویی کردی دیگه بیش از این بهش اهمیت نده..گذشته رو سعی کن فراموش کنی..ادما همیشه تااخرعمرکنارما نمیمونن...
وابستگی عاطفی شمابه ایشون دراینده تو انتخاب همسرت هم باعث میشه دچارمشکل بشی...
ازاین قهرواشتی ها توزندگی هممون اتفاق میفته من خودم یه دوست صمیمی داشتم که از نه سالگی باهم بودیم تویه مدرسه و دبیرستانمونو باهم تموم کردیم فقط دانشگاه و رشته های قبولیمون باعث شد از هم دوربیفتیم خیلی کارابراش انجام دادم کلی معرفت براش یه خرج دادم تو تنهاییاش دایم پیشش بودم...یه خواستگارداشت که خیلی بهش علاقمند بود و خانوادش ناراضی..چندین بار با پدرمادرش صحبت کردم راضیشون کردم ولی درکمال ناباوری تومراسمش اصلامنو دعوت نکرد...!!!منم خیلی ناراحت شدم وقتی فهمیدم ولی به روخودم نیاوردم و دیگه سمتش نرفتم چرا باید به ادمی بها میدادم که باوجوداینهمه محبت و دوستی جوابمو اینجوری داد....الان یک سال و نیم هست ازش بیخبرم و کاری بهش ندارم...خلاصه بگم هیچوقت بخاطر بقیه خودتو تو رنج و سختی ننداز به ده سال دیگت فکر کن...ببین اگربا همین روش پیش بری اینده ت چی میشه....گذشته رو بیخیال هرچی بود گذشت...به فکرخودت باش به خودت بیا دختر...ایشالا حالت بهترمیشه..موفق باشی گلم